یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه



باز هم اومدم کتابخونه:)) برنامه ام اینه امروز استارت زبان را بزنم، میخواستم معلم بگیرم با یه نفر صحبت هم کردم اما نهایتا گفتش آیلتس کار میکنه و خب من نظرم روی تافل هستindecision خلاصه فعلا گرفتن معلم منتفی شد هرچند من عموما میتونم خودخوان پیش برم اما حقیقتش بدم نمیآد این سری با معلم سرعت بیشتری به این پروسه ی زبان خوندن بدهم که اون هم فعلا نشد!

با دختری اومدیم کتابخونه و قبل از اینکه بیاییم تو سالن مطالعه با هم رفتیم بین قفسه ها و کتاب انتخاب کردیم، چند وقت پیش بابام گفته بود براش کتاب بذارم که بخونه ، کتاب بادبادک باز و کتاب عطر سنبل بوی کاج (اسمش همین بود؟ نویسنده ی فیروزه جزایری دوما) را بهش دادم که با هر دو حسابی حال کرده بود و گفت با بادبادک باز گریه کرده:( آهان یه کتاب هم رضا کیانیان داره به اسم این مردم نازنین یا یه چیزی شبیه این؟ اون هم بهش داده بودم که گفت خوشش نیومده و حس کرده خیلی نگاه از بالا به پایینی داشتهfrown آهان میگفتم خلاصه فکر کردم برا بابام ایندفعه از کتابخونه یه کتابی انتخاب کنم، خیلی سخته انتخاب کتاب برای بابا:)) حتی سختتر از انتخاب کتاب برای بچه هامlaugh یهوویی تو قفسه ی کتابها کتاب آبنبات هل دار را دیدم که قبلا تو پست های وبلاگ های دوستان خونده بودم در موردش، سریع همون را انتخاب کردم، صفحه ی اول را خوندم از کلام طنزش خیلی خوشم اومد، گفتم برای این روزهای خاکستری همین خوبه بلکم بشوره ببره wink


یکماه پیش فایل پروژه را فرستادم برای استاد، قرار بود کامنت های خودش را بذاره و بعد فایل را بفرسته برای خانم دکتر که ایشون هم کاملش کنه و بخشی که مربوط به تخصصش هست را بذاره. چند روز پیش نهایتا به استاد پیام دادم که استاد تغییرات را انجام دادید فایل را بفرستید که من موارد شکلی و . را هم نهایی کنم. اونوقت تازه میگه از خانم دکتر پیگیر بشوید که فایلشون را ارسال کنند! خب من تا اون موقع فکر میکردم استاد کامنت های خودش را گذاشته روی فایل، تا اینکه زنگ زدم خانم دکتر و گفتند میشه دوباره برام ایمیل کنی!؟ پیام دادم به استاد و گفتم شما میفرستید یا من؟ میگه شما بفرست، پس تا حالا چکار میکردند؟ میخواستم جواب بدهم همون کاری که شما میکردی! تازه این استاد مثلا استادی هست که تو چند تا دانشگاه تاپ مملکت درس میده! نمیگم استاد بدی هست، نه. اما حرفم پویایی اساتید هست و جو غالب بر فضای پژوهشی!


هفته ی گذشته اون مقاله ی کذایی را دست گرفتم تا کامنتهایی را که استاد روش گذاشته بود را بخونم و انجام بدهم، میگم مقاله ی کذایی چون نه من آدم کار بلدی هستم تو این زمینه و نه استاد گرامی حاضره خودش وقت و انرژی براش بذاره فقط گهگداری یه ایمیل یا کامنت تخریبی میفرسته!  آذرماه پارسال متن مقاله را براش فرستادم، نیمه ی اسفند دیدم خبری نشد ازش، بهش پیام دادم که استاد میشه بخونید و نظراتتون را بفرستید که تو عید دستم باشه و وقت بذارم روش، ایشون بیست فروردین برا من فرستاد! و با این متن ایمیل که وااااای خیلی طولانی شده کار و تا بیست و هشتم مقاله را نهایی کن و برا من بفرست! بعد نگم که اصلا و اساسا چند تا اختلاف نظر فاحش و بدجور با هم داشتیم! بعد یه همچین کاری را با اینهمه حجم زیر و رو شدن را گفته یه هفته ای تحویل بده اوووووف اصلا حالم خرابه یه جورایی انرژی ام ته کشیده، نه از بابت کارها، نه! اصلا! از بابت فیدبک های غیرمنصفانه ای که ازش میگیرم . خلاصه اینکه پریروز فایل را تموم شده براش فرستادم، یکسری چیزهایی را گفته بود اضافه کنم که اصلا منطقی نبود و شدنی نبود من هم اون تیکه را انجام ندادم و براش توضیح دادم که چرا اصلا حرفش نشدنی هست و اساسا اشتباه فکر میکنه و بعدش گفتم اگر خواستید خودتون انجام بدهید که من ببینم اصلا چه جوری انجام میشه :)))) این بود که مقاله را بصورت فرمت نشریه در نیاوردم و  گفتم باشه بعد از اصلاحات شما انجام میدهم. فکر میکنید چکار کرد؟ سریع ایمیل زد که تا فردا مقاله را بصورت نهایی مطابق دستورالعمل نشریه و قابل ارسال به نشریه بفرست!!! البته با کلی غرغر که چرا اون چیزهایی که گفتم را انجام ندادی و توضیحات من اقناع نکرده شما را! جالبه ها نه؟ حاضر نیست یه نصف روز وقت بذاره و اونچیزی را که فکر میکنه درسته و میگه را انجام بده! و البته دوباره تخریب که اطاله ی کار مقاله باعث ایراد خسارات بسیار بهش شده! زمان هایی که چند ماه مقاله تو دستش بود و آخر هم با پیگیری من نشست خوند را یادش نیست؟ نمیدونم بهش بگم این حرف را که اینقدر منت زمان را سر من نذاره؟ این بود که دیشب دوباره نشستم سرش و ساعت از دو نصفه شب گذشته بود که براش فرستادم.  

خلاصه اینکه خیلی خیلی خسته ام کرده و امیدوارم دیگه تموم بشه، به هیچ وجه حوصله ی تخریب شدن و حرفهای منفی شنیدن را ندارم. 

دلیل عنوان مطلب هم این بود که چالش هام با این استاد اصلا علمی نبود بلکه بیشتر درگیر این موضوعات این مدلی بودم باهاش. فکر میکنم اگر تو یه محیط اکتیو علمی با مناسبات درست باشم و هر چیزی جای خودش باشه و تکلیف آدم و چشم انداز کارش معلوم باشه و از اون مهمتر روی همون چشم انداز گام برداره، چقدر این محیط برام لذت بخشه؟ 

 

+ به پسر بزرگه میگم پتو بندازم روت یخ نکنی؟ از این پتو بهاره نازک ها منظورم بود، جواب میده نه مامان گرمم میشه آخه من خونگرمم :)) اینقدر غر زدم گفتم این هم بگم خستگی تون در بره :)))

 


1- این روزها خیلی بهترم. هم از نظر جسمی و هم از نظر روانی روحیه ام بهتره. تقریبا به یه روتین مرتبی رسیدم، بمرور داره برنامه ی درس خوندنم و کارهایی که باید انجام بدم در میاد. قبل از عید برای آخر تیرماه آزمون آیلتس ثبت نام کردم. دو سری کتاب دارم که البته هر دو دست دوم هستند و خودم نخریدم. یکسری کتابهای آزمون جنرال هست و یکسری هم کتابهای آزمون آکادمیک. در واقع بخش عمده اش که فرق میکنه ریدینگ هاشون هست. بجز بخش اول رایتینگ هم که متفاوته. من از قبل عید کتابهای جنرال را شروع کردم گفتم به هرحال ریدینگ هاش کمک میکنه راه بیفتم. بطرز عجیبی افتضااااااااح بودم. ریدینگ ها کلی ازم وقت میگرفت و تازه اصلا اصلا اون جوری که باید بهشون تسلط نداشتم. خیلی ناامیدکننده بود مخصوصا که ریدینگ های جنرال راحتتره و من همونها را هم اونقدر بد بودم. مخصوصا که هی به خودم میگفتم تازه اینقدر تو فضا و جو انگلیسی بودی و متن میخوندی و !!! چهارمین کتاب تست را که داشتم میزدم یهویی متوجه شدم عه انگار قلق سوالها داره برام روشن میشه :)))) خلاصه اینکه الان تو ریدینگ به وضعیت بهتری رسیدم و همینطور هست در مورد رلیسنینگ. تو لیسنینگ علاوه بر ارتقای سطح زبانی ام باید روی این موضوع کار کنم که حتی سر سوزن لحظه ای از متن ذهنم منحرف نشه. و  همچنین باید بتونم تو همون تایم کمی که اولش میده سوالات و گزینه هاش را بخونم به نوعی که بفهمم واقعا هر سوال و گزینه هاش چی میگه چون تو خیلی از تست ها اصلا اون کلمه را نمیگه ولی یه مترادف نسبتا اسونی را میگه که باید گزینه های هر تست را واقعا خونده باشی و با چشم دنبال کلمه ی مورد نظر گشتن، کار آدم را راه نمیاندازه. برنامه گذاشتم هر روز دو تا آزمون لیسنینگ بزن، یه آزمون ریدینگ و یه موضوع رایتینگ را هم کار کنم که سمپل بخونم و جملات بنویسم و تو یه موضوع به اشراف برسم. فعلا تو این قسمت از برنامه ام خیلی عقبم. یعنی دیروز دو تا لیسنینگ را زدم و یه ریدینگ که شامل سه پسیج هست را زدم اما دیگه نتونستم به رایتینگ برسم. پریروز که رایتینگ را انجام دادم فقط یه لیسنینگ انجام دادم:( باید زمانبندی و برنامه ریزی ام را جوری بکنم که به همه ی اینها برسم. و اما در مورد اسپیکینگ خیلی بی اعتمادبنفس هستم :( اصلا این جزوه ها را که میخونم خیلی خیلی کلمه هاش محاوره ای و جدید هست برام. یعنی مدام اصطلاحاتی توش هست که من اگر خودم قرار باشه اون موضوع را صحبت کنم بلد نیستم از اون کلمات و اصطلاحات استفاده کنم. خلاصه اینکه گذاشتمش کنار و جرات ندارم دستش بگیرم. دیروز با دوستی صحبت میکردم. میگفت روزانه تا نیم ساعت وقت بذار و سعی کن همین  ها را فقط تکرا کنی تا فلوئنس بشی باید اینکار را بکنم. حقیقتش هنوز انگار جراتش را ندارم احتمالا بذارم از هفته آینده که اسپیکینگ را خیلی سبک وارد برنامه ام بکنم. 

2- دختری امسال ششم هست، برای مقطع جدید ثبت نام کردیم که آخر خرداد آزمون ورودی مدارس تیزهوشان را بده. مدل امتحانی ظاهرا امسال متفاوته و از کتابهای مدرسه سوال نمیاد. سوالات در دو قالب هوش کلامی و غیر کلامی است. هوش کلامی میشه سوالاتی که میگه مثلا ارتباط فلان کلمه با فلان کمه مثل کدام دو کلمه ی زیر است. هوش غیرکلامی هم شبیه همون سوالهای شکلی هست که خودمون هم قدیم داشتیم که مثلا یه شکل را میچرخوند و مثلا میگفت گام چهارمش کدوم یک از گزینه های زیر است. برای این دو تا دو کتاب مختلف گرفتیم که هر روز باید با دختری سروکله بزنم که بخشی از اینها را انجام بده. در واقع این سروکله زدن باهاش هست که خیلی از من وقت میگیرم و مدام هر روز دارم بهش میگم تو باید خودت کارهات را انجام بدهی و هر بخشی را که تعیینمیکنیم به حد صد برسونی که سر امتحان توش نمونی. هوش غیرکلامی مدل سوالاتش اینطوری هست که آدم باید یه ذهن تجسمی خوبی داشته باشه که اعتراف میکنم من دااااغووونم تو این زمینه. اما خوشبختانه آقای شوهر مدل ذهنش اینطوری هست و دختری هم مثل باباش هست و من برای درس دادن براش وقت نمیذارم اما باورتون نمیشه همینکه مجابش کنم که باید بشینه تو این تایم مقدار معینی از کتاب را بخونه و سوالاتش را بزنه اینقدرررررر از من وقت و انرژی میگیره :( اما هوش کلامی دقیقا مدلی هست که ذهن من توش خوبه و واقعا تیپ سوالاتش اسون نیست و یه جاهایی باید براش وقت بذارم و توضیح هم بدهم اما باز هم اون تعیین وقت و تعیین بودجه ی روزانه را باز هم داریم که همونقدر انرژی میگیره از من :) شوهرم که معلمه و دختر خودش هم تو مدارس سمپاد درس خونده بود حرف میزدم نظرش این بود اصلا مادر نمیتونه به بچه آموزش بده و باید براش معلم بگیرید. حالا فعلا که من از این روند راضی هستم و امیدوارم بعدا پشیمون نشم :)) یکی از دلایلی که اصرار دارم دختری با این سیستم و تکنیک ها پیش بره این هست که حس میکنم بچه را خودساخته و متکی به خود بار میآره. تا حدودی هم فکر میکنم موفق بودم. یه چیزی براتون تعریف کنم. من دقیقا شب عید قبل از رفتن مسافرت یه لپتاپ و گوشی خریدم که لپتاپ را تحویل گرفتم ولی موبایل تحویلش افتاده یک روز بعد از سفرما که من آدرس منزل برادرم را دادم که اونها تحویل بگیرند.خلاصه راه اندازی هر افتاد بعد از اینکه از سفر برگشتیم. هر دو را مارک اپل گرفتم. گوشی خودم هم اپل بود و باهاش آشنا بودم اما لپتاپ اپل تا حالا نداشتم و خب راه اندازی اش با بقیه ی مدل ها فرق داره و یکسری دنگ و فنگ داشت و اینکه باید یه شماره موبایل میدادی که کد تایید که اومد اون را وارد کنی که خب شماره های ایران را نمیگرفت. خلاصه همه ی اینها باعث شد وقتی از سفربرگشتیم و خواستیم بریم باغ اینها را هم با خودمون برداشتیم که اونجا راهشون بندازیم. روز سیزدهم که من اینقدرررر حالم بد بود و مدام زیر سه تا پتو تو آفتاب دراز کشیده بودم به دختری گفتم بیا ببین این را میتونی درستش کنی. خلاصه گوگل میکرد و مرحله مرحله پیش رفت تا انجامش داد :) برای شماره موبایل هم به صبای وبلاگ غارتنهایی من پیام دادم و شماره اش را دادم و اون هم برامون کد تایید را فرستاد و لپتاپ را هم راه اندخت. مطمینم حتما خیلی کار پیچیده ای نبوده که دختری تونسته راهشون بتدازه اما اونچه که برام مهم بود این روحیه ی گشتن و راه حل پیدا کردن بود که دقیقا چیزی هست که من  عااااااشقم :))) یکجا همینطوری که سرم زیر پتو بود و داشتم جواب سوالش را میدادم گفتم خب شاید باید فلان کار را میکردی گفت نهههه روشش همینه! من سه بار اون فیلم آموزش را نگاه کردم:) آخ که اگر بدونه چه قندی تو دل من آب کرد!

3- اووووووف که من چقدر خواب میبینم و چقدرررر هم خسته میشم. یعنی من با همه ی وجودم خواب میبینم و هر کاری تو خواب بکنم دقیقا انگار تو بیداری اون کارها را کردم و همونقدر خسته میشم. دیشب خواب میدیدم تو یه کلاس نشسته بودیم و یه دختره یه سوال عربی پرسید و من بهش جواب دادم که "لَم" را چطوری ترجمه کنه! بعد اومد یه سوال دیگه از معلم کلاس بپرسه و همینطوری که معلم ایستاده بود و داشت بهش گوش میداد و این یه ذره سرش تو کتاب بود که سوال را بپرسه و یه ذره به معلم نگاه میکرد یه جوری بود انگار جواب سوال چالشی شده بود، یهویی گفت حالا انشاالله این سوال نمیآد بیایید این یکی را توضیح بدید :))) و یهویی سوالش را عوض کرد خخخخ بیدار شدم اینقدررررر خنده ام گرفته بود از اون رفتار دختره تو خواب که گفت حالا انشاالله این سوال نمیاد بیا این یکی را توضیح بدید :))


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بشنو از نی... دُنیایِ فُوتابا مطالب اینترنتی زیبایی ها و جاذبه های ارسنجان فارس روزنه روزگار نوشت ابوالقاسم کریمی ســـــعــــــــیــــــــــد حــــــــیــــــــاتـــــــــــی ماندن و رفتن راهنمای ارسال مقالات ISI